آن یار که عهد دوستاری بشکست / میرفت و منش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی / پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
- ۲ نظر
- ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۶:۴۰
آن یار که عهد دوستاری بشکست / میرفت و منش گرفته دامان در دست
میگفت دگرباره به خوابم بینی / پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید / گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز / گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم / گفتا که شبرو است او، از راه دیگر آید
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد / گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد / گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت / گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد / گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد / گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید
ساقیا بده جامی زان شراب روحانی / تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی
بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را / آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی
بیوفا نگار من میکند به کار من / خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم / در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
ما ز دوست غیر از دوست مقصدی نمیخواهیم / حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی
زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم / مینهم پریشانی بر سر پریشانی
زاهدی به میخانه سرخرو زِ مِی دیدم / گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی
ما و زاهد شهر یم هر دو داغدار اما / داغ ما بود بر دل داغ او به پیشانی
خانهی دل ما را از کرم عمارت کن / پیش از آن که این خانه رو نهد به ویرانی
ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید / بر دل «بهائی» نه هر بلا که بتوانی
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی / که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد / دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن / تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به / که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا / به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا / تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را / تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری / که چو قبلهایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد / چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران / نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی / چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی
همه شب نهادهام سر، چو سگان، بر آستانت / که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی
مژهها و چشم یارم به نظر چنان نماید / که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟ / به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟ / که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟ / که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند / که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم / چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر میزدم من، که یکی ز در در آمد / که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی
غمش در نهانخانه دل نشیند * به نازی که لیلی به محمل نشیند
به دنبال محمل چنان زار گریم * که از گریه ام ناقه در گل نشیند
خلد گر به پا خاری، آسان برآرم * چه سازم به خاری که در دل نشیند؟
پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسم * غباری به دامان محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی * ز بامی که برخاست، مشکل نشیند
عجب نیست خندد اگر گل به سروی * که در این چمن پای در گل نشیند
بنازم به بزم محبت که آن جا * گدایی به شاهی مقابل نشیند
طبیب، از طلب در دو گیتی میاسا * کسی چون میان دو منزل، نشیند؟
شعر خوانی بسیار زیبای کربلایی جواد مقدم - حضرت زهرا(س) - آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان
منابع
www.seraj8.ir
www.maryamabad-yazd.ir
تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت / کعبه ویران شد، حرم از سوز صاحبخانه سوخت
شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه / شد چنان، کز دود آهش سینۀ کاشانه سوخت
آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد / تا ابد زآن شعله، هر معمور و هر ویرانه سوخت
لیل حُسن قِدَم چون سوخت از سر تا قدم / همچو مجنون، عقل رهبر را دل دیوانه سوخت
گلشن فرّخ فر توحید آن دم شد تباه / کز سموم شرک، آن شاخِ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت، شد طعمه افعی صفت / تا که از بیداد دونان گوهر یکدانه سوخت
حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا / خرمنی در آرزوی خام آب و دانه سوخت
کرکس دون، پنجه زد بر روی طاووس ازل / عالمی از حسرت آن جلوه مستانه سوخت
آتشی، آتش پرستی در جهان افروخته / خرمن اسلام و دین را تا قیامت سوخته
آیت الله محمدحسین غروی اصفهانی
ای سند نجات من ولایت تو یا رضا / صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا
دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا / زیارتت به دین من زیارت خدا رضا
تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
شهی که خاک طوس از او آمده محترم توئی / مهی که نور میدهد بر عرب و عجم توئی
رؤف اهلبیتی و ولّی ذوالکرم توئی / به مسجدالحرام دل قبله توئی حرم توئی
صفا و مروه میکند با حرمت صفا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
منم که بین طوطیان گرم ترانة تواَم / کبوتری شکسته پر در آشیانة تواَم
نیازمند گندمی در آستانة تواَم / بال زنان دورو برِ نقاره خانة تواَم
ادامه شعر در ادامه مطلب