وبلاگ شخصی احمد عصمتی

وبلاگ شخصی شیخ احمد عصمتی

وبلاگ شخصی احمد عصمتی

وبلاگ شخصی شیخ احمد عصمتی

وبلاگ شخصی احمد عصمتی

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۸، ۱۶:۵۹ - علی رحمانی پور
    عالی
  • ۲۱ بهمن ۹۷، ۰۰:۰۸ - جناب قدح
    سلام
پیوندهای روزانه

آن یار که عهد دوستاری بشکست  /  می‌رفت و منش گرفته دامان در دست

می‌گفت دگرباره به خوابم بینی  /  پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست

  • احمد عصمتی

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت  /  آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت  /  جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع  /  دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است  /  چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد  /  خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست  /  همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم  /  خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی  /  که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
  • احمد عصمتی

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید  /  گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز  /  گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم  /  گفتا که شب‌رو است او، از راه دیگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد  /  گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد  /  گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت  /  گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد  /  گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد  /  گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

  • احمد عصمتی

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی  /  تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را  /  آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من می‌کند به کار من  /  خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم  /  در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی

ما ز دوست غیر از دوست مقصدی نمی‌خواهیم  /  حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم  /  می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

زاهدی به میخانه سرخ‌رو زِ مِی دیدم   /  گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی

ما و زاهد شهر یم هر دو داغدار اما  /  داغ ما بود بر دل داغ او به پیشانی

خانه‌ی دل ما را از کرم عمارت کن  /  پیش از آن که این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید  /  بر دل «بهائی» نه هر بلا که بتوانی

  • احمد عصمتی

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی  /  که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد  /  دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن  /  تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به  /  که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا  /  به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا  /  تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را  /  تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری  /  که چو قبله‌ایت باشد به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد  /  چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران  /  نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

  • احمد عصمتی

 

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی  /  چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت  /  که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید  /  که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟  /  به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟  /  که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟  /  که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند  /  که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم  /  چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد  /  که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی

  • احمد عصمتی

غمش در نهانخانه دل نشیند  *  به نازی که لیلی به محمل نشیند

به دنبال محمل چنان زار گریم  *  که از گریه ام ناقه در گل نشیند

خلد گر به پا خاری، آسان برآرم  *  چه سازم به خاری که در دل نشیند؟

پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسم  *  غباری به دامان محمل نشیند

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی  *  ز بامی که برخاست، مشکل نشیند

عجب نیست خندد اگر گل به سروی  *  که در این چمن پای در گل نشیند

بنازم به بزم محبت که آن جا  *  گدایی به شاهی مقابل نشیند

 طبیب، از طلب در دو گیتی میاسا  *  کسی چون میان دو منزل، نشیند؟

  • احمد عصمتی
  • احمد عصمتی

تا در بیت الحرام از آتش بیگانه سوخت / کعبه ویران شد، حرم از سوز صاحبخانه سوخت 

شمع بزم آفرینش با هزاران اشک و آه / شد چنان، کز دود آهش سینۀ کاشانه سوخت 

آتشی در بیت معمور ولایت شعله زد / تا ابد زآن شعله، هر معمور و هر ویرانه سوخت 

لیل حُسن قِدَم چون سوخت از سر تا قدم / همچو مجنون، عقل رهبر را دل دیوانه سوخت 

گلشن فرّخ فر توحید آن دم شد تباه / کز سموم شرک، آن شاخِ گل فرزانه سوخت 

گنج علم و معرفت، شد طعمه افعی صفت / تا که از بیداد دونان گوهر یکدانه سوخت 

حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا / خرمنی در آرزوی خام آب و دانه سوخت 

کرکس دون، پنجه زد بر روی طاووس ازل / عالمی از حسرت آن جلوه مستانه سوخت 

آتشی، آتش پرستی در جهان افروخته / خرمن اسلام و دین را تا قیامت سوخته 

آیت الله محمدحسین غروی اصفهانی

  • احمد عصمتی

ای سند نجات من ولایت تو یا رضا / صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا

دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا / زیارتت به دین من زیارت خدا رضا

تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

شهی که خاک طوس از او آمده محترم توئی / مهی که نور می‌دهد بر عرب و عجم توئی

رؤف اهلبیتی و ولّی ذوالکرم توئی / به مسجد‌الحرام دل قبله توئی حرم توئی

صفا و مروه می‌کند با حرمت صفا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا

منم که بین طوطیان گرم ترانة تواَم / کبوتری شکسته پر در آشیانة تواَم

نیازمند گندمی در آستانة تواَم / بال زنان دورو برِ نقاره خانة تواَم


ادامه شعر در ادامه مطلب

  • احمد عصمتی