وبلاگ شخصی احمد عصمتی

وبلاگ شخصی شیخ احمد عصمتی

وبلاگ شخصی احمد عصمتی

وبلاگ شخصی شیخ احمد عصمتی

وبلاگ شخصی احمد عصمتی

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۸، ۱۶:۵۹ - علی رحمانی پور
    عالی
  • ۲۱ بهمن ۹۷، ۰۰:۰۸ - جناب قدح
    سلام
پیوندهای روزانه

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۵ ثبت شده است

آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان/با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان

مدح آن ممدوحۀ محبوبۀ داور بخوان/با زبان خویشتن نه، با دم حیدر بخوان

با زبان حیدر از صدیقۀ اطهر بخوان/هر چه زیبا خوانده ای امروز زیباتر بخوان

ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن/روح احمد لیلة القدر خدا را مدح کن

جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل/دست دل بگشوده قرآن را گرفته در بغل

مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل/گوهر دریای غفران را گرفته در بغل

هستی دادار منّان را گرفته در بغل/هر چه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل

ادامه شعر در ادامه مطلب ...

  • احمد عصمتی

لب ما و قصه زلف تو، چه توهمی، چه حکایتی! / تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی، چه عنایتی!

به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام / و به خال کنج لبت سلام، که نشسته با چه ملاحتی

به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری / به روایتی خود حیدری، چه شباهتی، چه اصالتی!

بلغ‌العلی به کمال تو، کشف‌الدجی به جمال تو / به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم در ازل، یکی از شراب و یکی عسل / نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته قرابتی

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی / تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در ِخانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات / همه جا گرفته نشانه‌ات، به چه حسرتی، به چه حالتی!

نه مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن / ز درت بیا و ردم نکن، تو که آستان سخاوتی

  • احمد عصمتی

سینه ای  کز معرفت گنجینه ی اسرار بود / کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود

طور سینای تجلّی مشعلی از نور بود / سینه ی سینای عصمت مشتعل از نار بود

آنکه کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی / از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود

گردش گردون دون  بین کز جفای سامری / نقطه ی پرگار وحدت ، مرکز مسمار بود

ناله ی بانو زد اندر خرمن هستی شرر / گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود

صورتی نیلی شد از سیلی که چون سیل سیاه / روی گیتی زین مصیبت تا قیامت تار بود

شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان / آنکه جبریل امینش بنده ی در بار بود

از قفای شاه ، بانو ؛ با نوایی جان گداز / تا توانایی به تن ، تا قوّت رفتار بود

گرچه بازو ، خسته شد وز کار دستش بسته شد / لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود


آیت الله غروی اصفهانی(دیوان کمپانی)


منبع : دیوان اشعار فاطمیه

  • احمد عصمتی


«ایام فاطمیه را خدمت حضرت حجت (عج) تسلیت عرض میکنم»

  • احمد عصمتی


در هــر دمــم هــزاران فریـاد انتظار است / یک لحظه بی تو بودن، یک عمر احتضار است

وقتــی تــو را نــدارم، بهتر که جان سپارم / این زندگی تباهی، ایـن عمـر انتحـار است

آنکــو قــرار دارد، کـی عشق یار دارد؟ / عاشق بسان طوفان، پیوستـه بی قرار است

ای یاس باغ نرگس! باز آ که می‌کنم حس / بـی روی تـو زمانـه پاییز بی بهـار است

بی جلـوۀ تـو عالم تاریکتر ز گور است / وین مهر عالـم افروز شمع سر مزار است

عیسی کـه از نبـوت بـر خویشتـن نبالد / آرد نمـاز بـا تو، این اوج افتخـار است

ما دور کعبه گشتیم با اشک خود نوشتیم / ای زائریـن کعبـه! کعبـه جمال یار است

از هجـر یــار گفتیـم، از انتظـار گفتیـم / کو مرد انتظاری «یابن‌الحسن» شعار است

گیرم تـو غمگساری در بیـن مـا نـداری / ای نور دیده! ما را کی جز تو غمگسار است؟

میثم به دعوی عشق، مگشای لب که عاشق / یـا زیـر تیـغ قاتـل، یــا بر فـراز دار است


استاد سازگار (میثم)

  • احمد عصمتی