وبلاگ شخصی احمد عصمتی

وبلاگ شخصی شیخ احمد عصمتی

وبلاگ شخصی احمد عصمتی

وبلاگ شخصی شیخ احمد عصمتی

وبلاگ شخصی احمد عصمتی

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۸، ۱۶:۵۹ - علی رحمانی پور
    عالی
  • ۲۱ بهمن ۹۷، ۰۰:۰۸ - جناب قدح
    سلام
پیوندهای روزانه

۳۸ مطلب با موضوع «احادیث» ثبت شده است

 

سروده ای در نقد صائب و وصف شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی

از حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدرضا عصمتی 
مدیر مدرسه علمیه هراتی تربت حیدریه و امام جمعه شهرستان تربت حیدریه

 

نشانه رفتی ای صیاد، ﴿صائب تبریزی﴾ بال مرغ عنقا﴿حافظ﴾ را 
نکردی فهم فی الواقع، کلام خواجه ما را


چنین گفتی که بخشیدن، ز جیب خویش می باید
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را


مراد خواجه ی شیراز ترک ما سوی الله است
نه بخشیدن به خال لب، سمرقند و بخارا را


سمرقند و بخارا مظهرِ شرک و تعین هاست
رها کن این تعیُّن تا بیابی ذات یکتا را


بود ترک تعلُق ها مقام شاهدِواصل 
نظر کن بر سلیمانی نُما فهم، این سخن ها را


بخون آغشته گشتن رسم مردان و دلیران است 
فنا شرط بقا شُد، کُن رها حرف من و ما را


خدایا عاشق دیدارتم، سردار دلها گفت
کلام نغز او تسکین دهد البته دلها را 


شهادت سرّی از اسرار مکنون خداوندی ست
کسی نگشود و نگشاید به حکمت این معما را


حقیرم عصمتی خاکم ره ِ کوی شهیدان را
به امیدی که روزی پا گذارند دیده ی ما را

  • احمد عصمتی

گمان مکن دل شبها دو چشم تر دارم/**/شبیه شمعم و در سینه ام شرر دارم

تو می‌روی و مرا هم نمی بری آری/**/پس از تو همدم چاهم خودم خبر دارم

تنت سبک شده اما غم تو سنگین است/**/چگونه اینهمه غم را به شانه بردارم

چطور داغ تو را روی سینه بگذارم/**/مگر به وسعت هفت آسمان جگر دارم

سحر نیامده از خانه ام سفر کردی/**/تو فکر میکنی اینجا دگر سحر دارم

چقدر مثل توام من خودت تماشا کن/**/اگرچه خیبری ام دست بر کمر دارم

  • احمد عصمتی

آتش به جان گلشن طاها فتاده است
کوثر میان شعله آتش فتاده است

بابا میان کوچه، دلش پشت در بماند
مادر میان معرکه تنها فتاده است

دست فرشته ها همه از غم به صورت است

نقشی کبود بر رخ زهرا فتاده است

فضه برس به داد که مادرزدست رفت
جای درنگ نیست همین جا فتاده است

بازوی او بگیر و بزن آب بر رخش
از پا به راه یاری بابا فتاده است

بانو نشسته سینه زنان آه می کشد
تا ریسمان به گردن مولا فتاده است

  • احمد عصمتی

پنهان شدی ای ماه علی از نظر امشب
آسوده شدی فاطمه از ضرب در امشب

از پهلوی بشکسته اگر خواب نرفتی
بر خاک لحد فاطمه بگذار سر امشب

با من تو اگر درد دل خویش نگفتی
برگوی تو درد دل خود با پدر امشب

  • احمد عصمتی

عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست/**/این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
غربتم را همه دیدند و تماشا کردند/**/بی پناهی فقط انگار پناهِ من و توست
کوچه آن روز پر از دیده ی نامحرم بود/**/همه ی روضه نهان بین نگاهِ من و توست
صورت نیلی تو از نفس انداخت مرا/**/گرچه زهرای من این اول راهِ من و توست
آه از این شعله که خاموش نگردد دیگر/**/آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست

  • احمد عصمتی

من چه کنم خدای من؟ چاره در این مقام چیست؟
کوچه پر از حرامی و این همه ازدحام چیست؟

مردم هجوم آورند٬ چو نیش کژدم آورند
آتش و هیزم آورند٬ معنی فکر خام چیست؟

چه با شتاب آورند٬ چه بی حساب آورند
به کف طناب آورند٬ شکار کیست؟ دام چیست؟

چرا شعار میدهند؟ تن، پی عار میدهند
به در فشار میدهند٬ علت انتقام چیست؟

آتش ظلم شعله ور٬ خانه ی امن در خطر
سگان هار، حمله ور٬ مقصد این حرام چیست؟

علی ولی اعظم است٬ علی وصی خاتم است
علی شه دو عالم است٬ گناه این امام چیست؟

  • احمد عصمتی

مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم***همه ی زندگیِ شیر خدا ریخت بهم

داغی و تیزیِ مسمار اذیّت میکرد***تا که برخاست ز جا عرش خدا ریخت بهم

بشکند پای کسی که لگدش سنگین بود***تا که زد، سلسله ی آل عبا ریخت بهم

ثلث سادات میان در و دیوار افتاد***نسل سادات به یک ضربه ی پا ریخت بهم

گُر گرفته بدنِ فاطمه، ای در بس کن***وسط شعله ببین زمزمه ها ریخت بهم

شدتِ ضربه چنان بود که سر خورد به در***رویِ آشفته یِ اُمّ النُجَبا ریخت بهم

پشتِ در سینه یِ سنگین شده هم ارثی شد***گیسوانِ پسرش کرب و بلا ریخت بهم

مادرش آمده گودال نچرخان بدنش***استخوان های گلویش ز قفا ریخت بهم

قاسم نعمتی

 

  • احمد عصمتی

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین / گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند / کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم / اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار / ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

  • احمد عصمتی

آن یار که عهد دوستاری بشکست  /  می‌رفت و منش گرفته دامان در دست

می‌گفت دگرباره به خوابم بینی  /  پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست

  • احمد عصمتی

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت  /  آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت  /  جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع  /  دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است  /  چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد  /  خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست  /  همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم  /  خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی  /  که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
  • احمد عصمتی