وبلاگ شخصی احمد عصمتی

وبلاگ شخصی شیخ احمد عصمتی

وبلاگ شخصی احمد عصمتی

وبلاگ شخصی شیخ احمد عصمتی

وبلاگ شخصی احمد عصمتی

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۸، ۱۶:۵۹ - علی رحمانی پور
    عالی
  • ۲۱ بهمن ۹۷، ۰۰:۰۸ - جناب قدح
    سلام
پیوندهای روزانه

۳۰ مطلب با موضوع «تصاویر» ثبت شده است

من چه کنم خدای من؟ چاره در این مقام چیست؟
کوچه پر از حرامی و این همه ازدحام چیست؟

مردم هجوم آورند٬ چو نیش کژدم آورند
آتش و هیزم آورند٬ معنی فکر خام چیست؟

چه با شتاب آورند٬ چه بی حساب آورند
به کف طناب آورند٬ شکار کیست؟ دام چیست؟

چرا شعار میدهند؟ تن، پی عار میدهند
به در فشار میدهند٬ علت انتقام چیست؟

آتش ظلم شعله ور٬ خانه ی امن در خطر
سگان هار، حمله ور٬ مقصد این حرام چیست؟

علی ولی اعظم است٬ علی وصی خاتم است
علی شه دو عالم است٬ گناه این امام چیست؟

  • احمد عصمتی

مادری خورد زمین و همه جا ریخت بهم***همه ی زندگیِ شیر خدا ریخت بهم

داغی و تیزیِ مسمار اذیّت میکرد***تا که برخاست ز جا عرش خدا ریخت بهم

بشکند پای کسی که لگدش سنگین بود***تا که زد، سلسله ی آل عبا ریخت بهم

ثلث سادات میان در و دیوار افتاد***نسل سادات به یک ضربه ی پا ریخت بهم

گُر گرفته بدنِ فاطمه، ای در بس کن***وسط شعله ببین زمزمه ها ریخت بهم

شدتِ ضربه چنان بود که سر خورد به در***رویِ آشفته یِ اُمّ النُجَبا ریخت بهم

پشتِ در سینه یِ سنگین شده هم ارثی شد***گیسوانِ پسرش کرب و بلا ریخت بهم

مادرش آمده گودال نچرخان بدنش***استخوان های گلویش ز قفا ریخت بهم

قاسم نعمتی

 

  • احمد عصمتی

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین / گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند / کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم / اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار / ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

  • احمد عصمتی

آن یار که عهد دوستاری بشکست  /  می‌رفت و منش گرفته دامان در دست

می‌گفت دگرباره به خوابم بینی  /  پنداشت که بعد از آن مرا خوابی هست

  • احمد عصمتی

سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت  /  آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت  /  جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
سوز دل بین که ز بس آتش اشکم دل شمع  /  دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است  /  چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد  /  خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست  /  همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم  /  خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی  /  که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
  • احمد عصمتی

گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید  /  گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز  /  گفتا ز خوب رویان این کار کمتر آید

گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم  /  گفتا که شب‌رو است او، از راه دیگر آید

گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد  /  گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آید

گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد  /  گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید

گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت  /  گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید

گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد  /  گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد  /  گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر آید

  • احمد عصمتی

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی  /  تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را  /  آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من می‌کند به کار من  /  خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم  /  در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی

ما ز دوست غیر از دوست مقصدی نمی‌خواهیم  /  حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم  /  می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

زاهدی به میخانه سرخ‌رو زِ مِی دیدم   /  گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی

ما و زاهد شهر یم هر دو داغدار اما  /  داغ ما بود بر دل داغ او به پیشانی

خانه‌ی دل ما را از کرم عمارت کن  /  پیش از آن که این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید  /  بر دل «بهائی» نه هر بلا که بتوانی

  • احمد عصمتی

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی  /  که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد  /  دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن  /  تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به  /  که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا  /  به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا  /  تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را  /  تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری  /  که چو قبله‌ایت باشد به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد  /  چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران  /  نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

  • احمد عصمتی

 

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی  /  چه کنم؟ که هست اینها گل خیر آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت  /  که رقیب در نیاید به بهانهٔ گدایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید  /  که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟  /  به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟  /  که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟  /  که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند  /  که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم  /  چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد  /  که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی

  • احمد عصمتی

غمش در نهانخانه دل نشیند  *  به نازی که لیلی به محمل نشیند

به دنبال محمل چنان زار گریم  *  که از گریه ام ناقه در گل نشیند

خلد گر به پا خاری، آسان برآرم  *  چه سازم به خاری که در دل نشیند؟

پی ناقه اش رفتم آهسته، ترسم  *  غباری به دامان محمل نشیند

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی  *  ز بامی که برخاست، مشکل نشیند

عجب نیست خندد اگر گل به سروی  *  که در این چمن پای در گل نشیند

بنازم به بزم محبت که آن جا  *  گدایی به شاهی مقابل نشیند

 طبیب، از طلب در دو گیتی میاسا  *  کسی چون میان دو منزل، نشیند؟

  • احمد عصمتی