- ۰ نظر
- ۲۷ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۶
...وقتی که دل هوایتان را میکند محرم یا غیر محرم نمیشناسد...
من از کودکی عاشقت بوده ام
قبولم نما گرچه آلوده ام
چشم دلم به سمت حرم باز می شود
با یک سلام صبح من آغاز می شود
پر می کشد دلم به هوای طواف تو
وقتی که لحظه لحظه ی پرواز می شود
قفل دلم شکسته کنار در حرم
از مرقدت دری به جنان باز می شود
فهمیده ام ز حکمت ایوان آینه
اینجا دل شکسته سبب ساز می شود
ادامه شعر در ادامه مطلب...
تمثال مبارک ابوی گرامی بنده
معرفی از سمت چپ : حضرت آیت الله عالمی (عضو مجلس خبرگان رهبری) - ابوی گرام حضرت حجة الاسلام حاج شیخ محمدرضا عصمتی (مدیر مدرسه ی هراتی - امام صادق ع و امام جمعه شهرستان تربت حیدریه) - حضرت حجة الاسلام رحمانی (مدیر مدرسه ی فولاد)
حب الحسین رشته تحصیلی شماست
دانشسرای عشق وجنون شهر کربلاست
در رشته حسین شناسی موفقیم
موضوع بحث:سینه زدن پای روضه هاست
تا روز حشر مدرکمان را نمیدهند
برگه قبولی همه در پوشه خداست
پایین کارنامه هر کس نوشته است
این مهر سرخ ، مهر شهنشه کربلاست
بوی بهشت می وزد ازکربلای تو
ای کشته باد جان دو عالم فدای تو
برخیز و باز بر سر نی آیهای بخوان
ای من فدای آن سر از تن جدای تو
اندر منا ذبیح یکی بود و زنده رفت
ای صد ذبیح کشته شده در منای تو
رفتی به پاس حرمت کعبه به کربلا
شد کعبه حقیقتی دل کربلای تو
اجر هزار عمره و حج در طواف توست
ای مروه و صفا به فدای صفای تو
تا با نماز خوف تو گردد قبول حق
شد سجده گاه اهل یقین خاک پای تو
با گفتن رضا بقضائک به قتلگاه
شد متحد رضای خدا با رضای تو
تو هرچه داشتی بخدا دادی ای حسین
فردا خداست جل جلاله جزای تو
خون خداست خون تو و جز خدای نیست
ای کشته خدا به خدا خونبهای تو
ولایه علی بن ابیطالب حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی
**//چشم منو امر ولی//**
**//جان منو سید علی//**
من کیم تا تو بیایی به سر بالینم
چه کنم راه نجاتی نبود جز اینم
بر من آنقدر توانبخش که در بستر مرگ
خیزم از جا و به پیش قدرمت بنشینم
نیست انصاف کز این مهلکه بیرون بروم
من که یک عمر تولّای تو باشد دینم
کاش صد بار به هر لحظه بمیرم هر روز
تا گل روی تو را در دم مردن بینم
هر چه تو جود کنی باز به تو محتاجم
عادتم گشته گدایی چه کنم من اینم
روی نادیدهات از بس که به چشمم زیباست
زشت آید به نظر جنّت و حورالعینم
زخم رن تا که کنم گرد رهت را مرهم
درد ده تا چو طبیب آیی بر بالینم
هرگز آن قدر ندارم که شوم مسکینت
این شرف بس که به مسکین درت مسکینم
نخل «میثم» ز ثنای تو بود بارآور
ورنه اینقدر نباشد سخن شیرینم