شعر خوانی بسیار زیبای کربلایی جواد مقدم - حضرت زهرا(س) - آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان
منابع
www.seraj8.ir
www.maryamabad-yazd.ir
- ۳ نظر
- ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۵۷
شعر خوانی بسیار زیبای کربلایی جواد مقدم - حضرت زهرا(س) - آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان
منابع
www.seraj8.ir
www.maryamabad-yazd.ir
ای سند نجات من ولایت تو یا رضا / صحن نو و عتیق تو کعبه و کربلا رضا
دلم بود به یاد تو مدینة الرضا رضا / زیارتت به دین من زیارت خدا رضا
تو و کرامتت مرا ز خود مکن جدا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
شهی که خاک طوس از او آمده محترم توئی / مهی که نور میدهد بر عرب و عجم توئی
رؤف اهلبیتی و ولّی ذوالکرم توئی / به مسجدالحرام دل قبله توئی حرم توئی
صفا و مروه میکند با حرمت صفا، رضا / رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا رضا
منم که بین طوطیان گرم ترانة تواَم / کبوتری شکسته پر در آشیانة تواَم
نیازمند گندمی در آستانة تواَم / بال زنان دورو برِ نقاره خانة تواَم
ادامه شعر در ادامه مطلب
کنگره عشق نیست منزل هر بوالهوس / طایر آن آشیان جان حسین است وبس
قله قاف وجود منزل عنقا بود / بر سر این آشیان پر نگشاید مگس
پایه اوصاف او فوق اشارات ماست / رفعت این پایه نیست افئده رادسترس
محفل ایجاد را اوست چراغ ابد / تا ابد از نور او مشعله ها مقتبس
گشت چو کرب و بلا عارج معراج عشق / روح امینش فشاند گرد ز سم فرس
او قفس تن شکست تا به قفس ماندگان / در پى او بشکنند قالب تن را قفس
کشته بسى دیده ام در هوسى داده جان / زنده چو او کس ندید کشته به ترک هوس
رفت و شد اندر پى اش قافله دل روان / ما پى این کاروان شاد به بانگ جرس
اى شه با فر و نور، عرش مقام تو را / لامسه عقل ما، دم زند از لایمس
بحر ثناى تو را قبول نبى زورق است / جنبش ما اندر او جنبش خار است وخس
کشته غفلت بود هر که تو را کشته خواند / اى دم جان پرورت زنده دلان رانفس
جان "فواد" از ازل ملتزم نور توست / چون ز ازل نور توست افئده را ملتمس
کرد دل از چشم دل در همه عالم نظر / غیر تو کس را نیافت تا بدهد دل به کس
شاعر : فؤاد کرمانی
در کوچه ی درویشان یک شب گذرم افتاد / بر محفل بی خویشان آنجا نظرم افتاد
دیدم که خِرَد آنجا بنشسته زده زانو / مست از مِی یا حیدر، در زمزمه ی یاهو
عقل و خِرَد و دینم نذر قدمش کردم / از کوچه ی درویشان میل حرمش کردم
در شهر نجف دیدم لیلا و زلیخا را / در طوف حرم دیدم من آدم و عیسی را
دیدم که علی باشد در مسند سلطانی / جبریل و مَلَک جمله در خدمت دربانی
همراز پَیمبَر را بر تخت شرف دیدم / من صورت یحیی را در شاه نجف دیدم
در سجده ی او دیدم هم آسیه هم موسی / دیدم که به درگاهش عرش آمده پابوسی
شمس و قمری دیدم، در نور دو عین او / بر جانب او دیدم نـور حسنین او
کشتن عاشق به جرم عاشقی دشوار نیست / هر که عاشق شد برایش سر سپردن عار نیست
میثم تمار را نازم که که میگفت این سخن / سرفرازی بهر عاشق جز فراز دار نیست
قابلیت باید انسان را که گردد سرفراز / ورنه هرسر لایق ایثار راه یار نیست
مهر آل الله را با سیم و زر نتوان خرید / کار عشق است و کار درهم و دینار نیست
گفت شاه تشنه کامان روز عاشورا چنین / سر به راه دوست دادن بهر من دشوار نیست
تشنه ام من تشنه آزادی وآزادگی / ورنه در من ذره ای از تشنگی آثار نیست
مکتب ما را شعاری نیست غیر از انقلاب / مر کز عدل است اینجا کوچه وبازار نیست
هیچ قانونی نباشد بهتر از قانون حق / هر که گردد پیرو حق در زمانه خوار نیست
کار من ترویج دین و حفظ ناموس است و بس / با یزید سفله جز پیکار ما را کار نیست
دم مزن "ژولیده"از حق وحقیقت در جهان / مست خواب غفلتند ویک نفر بیدار نیست
ژولیده نیشابوری
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت / گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم / یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس / گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی / جانا روا نباشد خونریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود / از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود / زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم / یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست / کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم / جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ / قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان/با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان
مدح آن ممدوحۀ محبوبۀ داور بخوان/با زبان خویشتن نه، با دم حیدر بخوان
با زبان حیدر از صدیقۀ اطهر بخوان/هر چه زیبا خوانده ای امروز زیباتر بخوان
ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن/روح احمد لیلة القدر خدا را مدح کن
جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل/دست دل بگشوده قرآن را گرفته در بغل
مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل/گوهر دریای غفران را گرفته در بغل
هستی دادار منّان را گرفته در بغل/هر چه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل
ادامه شعر در ادامه مطلب ...
لب ما و قصه زلف تو، چه توهمی، چه حکایتی! / تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی، چه عنایتی!
به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام / و به خال کنج لبت سلام، که نشسته با چه ملاحتی
به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری / به روایتی خود حیدری، چه شباهتی، چه اصالتی!
بلغالعلی به کمال تو، کشفالدجی به جمال تو / به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی
شده پر دو چشم در ازل، یکی از شراب و یکی عسل / نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته قرابتی
تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی / تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی
زد اگر کسی در ِخانهات، دل ماست کرده بهانهات / همه جا گرفته نشانهات، به چه حسرتی، به چه حالتی!
نه مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن / ز درت بیا و ردم نکن، تو که آستان سخاوتی
سینه ای کز معرفت گنجینه ی اسرار بود / کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود
طور سینای تجلّی مشعلی از نور بود / سینه ی سینای عصمت مشتعل از نار بود
آنکه کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی / از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود
گردش گردون دون بین کز جفای سامری / نقطه ی پرگار وحدت ، مرکز مسمار بود
ناله ی بانو زد اندر خرمن هستی شرر / گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود
صورتی نیلی شد از سیلی که چون سیل سیاه / روی گیتی زین مصیبت تا قیامت تار بود
شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان / آنکه جبریل امینش بنده ی در بار بود
از قفای شاه ، بانو ؛ با نوایی جان گداز / تا توانایی به تن ، تا قوّت رفتار بود
گرچه بازو ، خسته شد وز کار دستش بسته شد / لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود
آیت الله غروی اصفهانی(دیوان کمپانی)
منبع : دیوان اشعار فاطمیه