وبلاگ شخصی احمد عصمتی

وبلاگ شخصی شیخ احمد عصمتی

وبلاگ شخصی احمد عصمتی

وبلاگ شخصی شیخ احمد عصمتی

وبلاگ شخصی احمد عصمتی

دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد

خدا را ای نصیحتگو حدیث ساغر و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۸، ۱۶:۵۹ - علی رحمانی پور
    عالی
  • ۲۱ بهمن ۹۷، ۰۰:۰۸ - جناب قدح
    سلام
پیوندهای روزانه


کنگره عشق نیست منزل هر بوالهوس / طایر آن آشیان جان حسین است وبس

قله قاف وجود منزل عنقا بود / بر سر این آشیان پر نگشاید مگس

پایه اوصاف او فوق اشارات ماست / رفعت این پایه نیست افئده رادسترس

محفل ایجاد را اوست چراغ ابد / تا ابد از نور او مشعله ها مقتبس

گشت چو کرب و بلا عارج معراج عشق / روح امینش فشاند گرد ز سم فرس

او قفس تن شکست تا به قفس ماندگان / در پى او بشکنند قالب تن را قفس

کشته بسى دیده ام در هوسى داده جان / زنده چو او کس ندید کشته به ترک هوس

رفت و شد اندر پى اش قافله دل روان / ما پى این کاروان شاد به بانگ جرس

اى شه با فر و نور، عرش مقام تو را / لامسه عقل ما، دم زند از لایمس

بحر ثناى تو را قبول نبى زورق است / جنبش ما اندر او جنبش خار است وخس

کشته غفلت بود هر که تو را کشته خواند / اى دم جان پرورت زنده دلان رانفس

جان "فواد" از ازل ملتزم نور توست / چون ز ازل نور توست افئده را ملتمس

کرد دل از چشم دل در همه عالم نظر / غیر تو کس را نیافت تا بدهد دل به کس

شاعر : فؤاد کرمانی

  • احمد عصمتی

در کوچه ی درویشان یک شب گذرم افتاد / بر محفل بی خویشان آنجا نظرم افتاد

دیدم که خِرَد آنجا بنشسته زده زانو / مست از مِی یا حیدر، در زمزمه ی یاهو

عقل و خِرَد و دینم نذر قدمش کردم / از کوچه ی درویشان میل حرمش کردم

در شهر نجف دیدم لیلا و زلیخا را / در طوف حرم دیدم من آدم و عیسی را

دیدم که علی باشد در مسند سلطانی / جبریل و مَلَک جمله در خدمت دربانی

همراز پَیمبَر را بر تخت شرف دیدم / من صورت یحیی را در شاه نجف دیدم

در سجده ی او دیدم هم آسیه هم موسی / دیدم که به درگاهش عرش آمده پابوسی

شمس و قمری دیدم، در نور دو عین او / بر جانب او دیدم نـور حسنین او

  • احمد عصمتی

کشتن عاشق به جرم عاشقی دشوار نیست / هر که عاشق شد برایش سر سپردن عار نیست

میثم تمار را نازم که که میگفت این سخن / سرفرازی بهر عاشق جز فراز دار نیست

قابلیت باید انسان را که گردد سرفراز / ورنه هرسر لایق ایثار راه یار نیست

مهر آل الله را با سیم و زر نتوان خرید / کار عشق است و کار درهم و دینار نیست

گفت شاه تشنه کامان روز عاشورا چنین / سر به راه دوست دادن بهر من دشوار نیست

تشنه ام من تشنه آزادی وآزادگی / ورنه در من ذره ای از تشنگی آثار نیست

مکتب ما را شعاری نیست غیر از انقلاب / مر کز عدل است اینجا کوچه وبازار نیست

هیچ قانونی نباشد بهتر از قانون حق / هر که گردد پیرو حق در زمانه خوار نیست

کار من ترویج دین و حفظ ناموس است و بس / با یزید سفله جز پیکار ما را کار نیست

دم مزن "ژولیده"از حق وحقیقت در جهان / مست خواب غفلتند ویک نفر بیدار نیست

ژولیده نیشابوری

  • احمد عصمتی

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت / گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم / یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس / گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا / سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی / جانا روا نباشد خونریز را حمایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود / از گوشه‌ای برون آی ای کوکب هدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود / زنهار از این بیابان وین راه بی‌نهایت

ای آفتاب خوبان می‌جوشد اندرونم / یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست / کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

هر چند بردی آبم روی از درت نتابم / جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ / قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

  • احمد عصمتی

آسمان کوثر به دنیا آمده کوثر بخوان/با سرود وحی مدح دخت پیغمبر بخوان

مدح آن ممدوحۀ محبوبۀ داور بخوان/با زبان خویشتن نه، با دم حیدر بخوان

با زبان حیدر از صدیقۀ اطهر بخوان/هر چه زیبا خوانده ای امروز زیباتر بخوان

ماه عصمت اختر برج هدی را مدح کن/روح احمد لیلة القدر خدا را مدح کن

جان عالم یک جهان جان را گرفته در بغل/دست دل بگشوده قرآن را گرفته در بغل

مطلع الانوار ایمان را گرفته در بغل/گوهر دریای غفران را گرفته در بغل

هستی دادار منّان را گرفته در بغل/هر چه گویی بهتر از آن را گرفته در بغل

ادامه شعر در ادامه مطلب ...

  • احمد عصمتی

لب ما و قصه زلف تو، چه توهمی، چه حکایتی! / تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی، چه عنایتی!

به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام / و به خال کنج لبت سلام، که نشسته با چه ملاحتی

به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری / به روایتی خود حیدری، چه شباهتی، چه اصالتی!

بلغ‌العلی به کمال تو، کشف‌الدجی به جمال تو / به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم در ازل، یکی از شراب و یکی عسل / نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته قرابتی

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی / تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در ِخانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات / همه جا گرفته نشانه‌ات، به چه حسرتی، به چه حالتی!

نه مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن / ز درت بیا و ردم نکن، تو که آستان سخاوتی

  • احمد عصمتی

سینه ای  کز معرفت گنجینه ی اسرار بود / کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود

طور سینای تجلّی مشعلی از نور بود / سینه ی سینای عصمت مشتعل از نار بود

آنکه کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی / از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود

گردش گردون دون  بین کز جفای سامری / نقطه ی پرگار وحدت ، مرکز مسمار بود

ناله ی بانو زد اندر خرمن هستی شرر / گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود

صورتی نیلی شد از سیلی که چون سیل سیاه / روی گیتی زین مصیبت تا قیامت تار بود

شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان / آنکه جبریل امینش بنده ی در بار بود

از قفای شاه ، بانو ؛ با نوایی جان گداز / تا توانایی به تن ، تا قوّت رفتار بود

گرچه بازو ، خسته شد وز کار دستش بسته شد / لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود


آیت الله غروی اصفهانی(دیوان کمپانی)


منبع : دیوان اشعار فاطمیه

  • احمد عصمتی


«ایام فاطمیه را خدمت حضرت حجت (عج) تسلیت عرض میکنم»

  • احمد عصمتی


در هــر دمــم هــزاران فریـاد انتظار است / یک لحظه بی تو بودن، یک عمر احتضار است

وقتــی تــو را نــدارم، بهتر که جان سپارم / این زندگی تباهی، ایـن عمـر انتحـار است

آنکــو قــرار دارد، کـی عشق یار دارد؟ / عاشق بسان طوفان، پیوستـه بی قرار است

ای یاس باغ نرگس! باز آ که می‌کنم حس / بـی روی تـو زمانـه پاییز بی بهـار است

بی جلـوۀ تـو عالم تاریکتر ز گور است / وین مهر عالـم افروز شمع سر مزار است

عیسی کـه از نبـوت بـر خویشتـن نبالد / آرد نمـاز بـا تو، این اوج افتخـار است

ما دور کعبه گشتیم با اشک خود نوشتیم / ای زائریـن کعبـه! کعبـه جمال یار است

از هجـر یــار گفتیـم، از انتظـار گفتیـم / کو مرد انتظاری «یابن‌الحسن» شعار است

گیرم تـو غمگساری در بیـن مـا نـداری / ای نور دیده! ما را کی جز تو غمگسار است؟

میثم به دعوی عشق، مگشای لب که عاشق / یـا زیـر تیـغ قاتـل، یــا بر فـراز دار است


استاد سازگار (میثم)

  • احمد عصمتی


دریافت / download

  • احمد عصمتی